جدول جو
جدول جو

معنی آدم وار - جستجوی لغت در جدول جو

آدم وار
(دَ)
در تداول عامه بجای آدمی وار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدمی خوار
تصویر آدمی خوار
آدم خوار، موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد، مردم خوار، ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدم خوار
تصویر آدم خوار
موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد، مردم خوار، کنایه از ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم دار
تصویر دم دار
دنباله دار، هر جانوری که دم داشته باشد، دارای دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف وار
تصویر صدف وار
مانند صدف، همچون صدف، برای مثال صدف وار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بود و در چکانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم وار
تصویر شکم وار
به قدر یک شکم، به اندازۀ یک خوراک، برای مثال چرا از پی یک شکم وار نان / گراینده باید به هر سو عنان (نظامی - ۱۰۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُمْ)
چون مردم. مردم وش. شبیه مردم
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
بکردار صدف. بمانند صدف:
شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه.
عبدالواسع جبلی.
او در آورده در شکنج کلاه
من صدف وار مانده در بن چاه.
نظامی.
زمین در مشک پیمودن بخروار
هوا در غالیه سودن صدف وار.
نظامی.
سعدی دل روشنت صدف وار
هر قطره که خورد گوهر آورد.
سعدی.
صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بود درچکانی.
سعدی.
صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لؤلؤ نکردند باز.
(بوستان).
رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وش شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
به اندازۀ درم:
یک درم وار دید نور سپید
چون سمن بر سوادسایۀ بید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
به اندازۀ یکبار سیر خوردن. به اندازۀ یک بار خوردن و سیر شدن غذا:
چرا از پی یک شکم وار نان
گراینده باید به هرسو عنان.
نظامی.
هر کجا چون زمین شکم خواریست
از زمین خورد او شکم واریست.
نظامی.
درین پشته منه بر پشت باری
شکم واری طلب نه پشتواری.
نظامی.
اگر خواهی جهان در پیش کردن
شکم واری نخواهی بیش خوردن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
مردمخوار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دَ / دِ)
مردم خوار. آدمیخواره:
آدمیخوارند اغلب مردمان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دشمنانه. (یادداشت بخط مؤلف) :
یک تن ز اولیای من از بهر خون من
زنهار خصم وار مگیرید دامنش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
در تداول عوام به معنی آدمیخوار
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باادب
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
در تداول عوام به معنی آدمیخوار
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدف وار
تصویر هدف وار
تموکوار آماجوار مانندنشانه ای که تیربسوی آن اندازند: (کاغذین جامه هدف وار علی الله زنیم تابه تیر سحری دست قدربربندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف وار
تصویر صدف وار
شسنوار به مانند صدف بکردار صدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش، زود بالا گیرنده وزود فرو نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمیخوار
تصویر آدمیخوار
مردم خوار، آدمی خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمخواره
تصویر آدمخواره
مردم خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر وار
تصویر پدر وار
مانند پدر همچون پدر: (پدر وارش از مادر اندر پذیر وزین گاو نغزش بپرور بشیر) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ وار
تصویر دژ وار
سخت صعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمخوار
تصویر آدمخوار
آنکه انسانرا خوراک خود قرار دهد، بسیار وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد کار
تصویر آمد کار
خجستگی، فرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدم واره
تصویر آدم واره
انسان مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره
مزرعه ی درو شده ی گندم، جو یا برنج
فرهنگ گویش مازندرانی